[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----9683---
بازدید امروز: ----5-----
بازدید دیروز: ----1-----
عاشق تنها

 

نویسنده: نیما
جمعه 88/7/3 ساعت 6:27 صبح

چقدر خوبه آدم از سر بیکاری بیاد یه فصل از یه کتاب رو قلم بزنه . حیف که آدم وقت نداره این یه فصل رو زود ادامه بده . ای آدم تنبل ... 

(تشریف ببین ادامه مطلب )

 

ادامه مطلب


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • یک فصل از یک کتاب :)

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •